خیلی از شوخیها و شیطنتهایی که به جسم و روح و شخصیت شما و دیگران آسیبی وارد نمیکنند، اگر خوب دقت کنید با خلاقیت و ایدههای تازهای همراه هستند و برخی دیگر اگر خلاقیتی ندارند، دستِکم لحظات شادی را برای انسان فراهم کردهاند. سایت «ترجمان» در مطلبی به قلم «الکس موران» استاد فلسفه آکسفورد و با ترجمه محمدابراهیم باسط به همین موضوع پرداخته است. در ادامه بخشهایی از این مطلب را میخوانید:
شیطنت اغلب رفتاری نادرست تلقی میشود و آنهایی که شیطنت میکنند تنبیه میشوند. با این همه وقتی داستان شیطنتکاریهای برخی افراد را میشنویم لبخند میزنیم و هوش و جسارتشان را میستاییم؛ مثل داستان دیدار اسکندر با دیوژنِ فیلسوف که اسکندر به او گفت هر آرزویی داشته باشد برآورده میکند و فیلسوف که ظاهراً در آفتاب لمیده بود، پاسخ داد «آرزویم این است بروی کنار و جلو نور آفتاب را نگیری». داستان این قبیل شیطنتها، چه واقعی باشد و چه ساختگی، بههرحال بامزه است و نوعی احساس همدلی در ما ایجاد میکند. واقعاً چرا شیطنتِ دیوژن را تحسین میکنیم و به رفتار تحقیرآمیز او با اسکندر میخندیم؟ آیا ممکن است در شیطنت نوع خاصی از فضیلت نهفته باشد و افراد اهل شیطنت سزاوار ستایش باشند؟
بااینحال، معتقدم افرادی که اهل شیطنتهایی از قبیل آنچه گفتیم، هستند فضیلتهای برجسته متفاوتی از خود بروز میدهند. آنچه در ادامه میخوانید برخی از دلایل مهمی است که چرا شیطنت میتواند قابل تحسین باشد.
من، آن یکی نیستم
اساساً شیطنت یکجور دردسر درستکردن از سرِ بازیگوشی و خوشدلی است که بیشتر با هدف سرگرمکردن افراد دخیل در آن اتفاق میافتد. بنابراین، جای تعجب نیست که یکی از فضیلتهای اصلی اهالی شیطنت خلقوخوی بازیگوش و خوشدلی آنها باشد. خیلی از ما در کودکی چنین خلقوخویی داریم، اما بعد که بزرگ میشویم از دستش میدهیم. برای همین افراد اهل شیطنت، به دلیل اینکه توانستهاند این خلقوخو را در خودشان نگه دارند، ستایشبرانگیزند. درواقع، بسیاری از بهترین کارهای شیطنتآمیز چیزی بیش از بروز همین خلقوخو نیستند. میشود گفت این کارها نتیجه شوق خاصی نسبت به زندگی یا شور زندگی هستند، از همان جنس که برتراند راسل در کتاب فتح خوشبختی آن را برای خوشبختی ضروری دانسته است.
اگر مثالی از خود راسل بزنیم این نکته روشنتر میشود. راسل را با عنوان «لُرد راسل» میشناختند، اما او با یک لرد راسلِ کاملاً متفاوتی نیز معاصر بود، یعنی لرد راسل اهل لیورپول که با نام ادوارد راسل شناخته میشد و وکیل و نویسنده هم بود. جای تعجب نیست که خیلیها به کرات این دو را با هم اشتباه میگرفتند و نامههای یکی را به آدرس دیگری میفرستادند و برعکس. در نتیجه این اشتباهگرفتنها، مکاتبات بامزهای بین این دو لرد راسل صورت میگیرد و در نهایت برای حل مشکل یکیشان به سردبیر«تایمز» نامه مینویسد و این نامه هم در تایمز منتشر میشود: جناب، به جهت خلطهای زنندهای که مکرراً رخ داده است، بدین وسیله استدعا داریم اعلام کنیم که هیچیک از ما آن دیگری نیست. با احترام/ راسل (برتراند، ارل راسل) / راسل اهل لیورپول (لرد راسل لیورپول).
دنیای جذابتر
بنابراین، شاید تعجبی نداشته باشد که بگوییم شیطنتکردن و همچنین کمک به داشتن یک زندگی شاد حتی میتواند طعنهزدن به خودِ مرگ باشد.
مثلاً یک راهب چینی که به خاطر شوخیها و شیطنتهایش به «بودای خندان» معروف شد حتی در مردنش هم دست از شیطنت بر نداشت. چون میدانست پس از مرگ او را با لباسش میسوزانند، وقتی فهمید در حال مردن است، جیبهایش را با باروت و ترقه پر کرد تا وقتی جسدش در مراسم تدفین، روی آتش منفجر میشود، پیروانش سرگرم و شوکه شوند و از خنده روی زمین غلت بزنند. به نظرم سخت بشود پیروزیای بزرگتر از این را بر مرگ تصور کرد. علاوه بر شوخطبعی و بازیگوشی، استعداد شیطنتکردن بهطور کلی از هوش و زیرکی نیز حکایت میکند. چنین شیطنتهایی حتی میتوانند برای اعتراضهای سیاسی کارآمد هم مفید باشند. به نظر من، شیطنت حتی میتواند زیربنای بسیاری از بهترین و مؤثرترین اعتراضهای سیاسی و نافرمانیهای مدنی باشد. اگر این درست باشد، افراد اهل شیطنت، نهتنها دیگر مزاحم نیستند، بلکه شاید جزئی اساسی از هر دموکراسی سالم به حساب میآیند. افراد اهل شیطنت دنیا را جذابتر و جای بهتری برای زندگی میکنند.
بسیاری از بهترین و درخشانترین ستارگان تاریخ، از هنرمندان و شاعران گرفته تا ماجراجویان و آشوبگران سیاسی، اهل شیطنت بودهاند.
نظر شما